۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

پرده حلقوي

سلام
پرده حلقوي
سلام به همگي.همونجور كه قول داده بودم ميخوام ماجراي دكتر رفتن مليحه رو براتون تعريف كنم.بعد از اون شب كه ترتيب مليحه رو از جلو دادم ديگه مليحه ول كن نبود و روزي چند بار زنگ ميزد كه چكار كردي بالاخره يه دكتر پيدا كردي كه منو ببري پيشش منم نميتونستم موضوع رو با هر كسي در ميون بذارم و با چند تا از دوستام كه موضوع رو گفتم البته نگفتم كه با خواهر زادم شيطوني كردم بهشون ميگفتم با زيدم سكس كردم و از اين حرفا اونا هم ميگفتن تو كه از جلو كرديش بيار تا ما هم بكنيمش واسه همين منم زياد پيگير موضوع نبودم تا اينكه يكي از دوستام يه دكتر بهم معرفي كرد و گفت آدم مطمئني هستش من هم زنگ زدم مطبش و يه وقت گرفتم خلاصه روز موعود فرا رسيد و من و مليحه چند بار حرفامونو تمرين كرديم تا اگه دكتر چيزي پرسيد حرفامون يكي باشه. ساعت 6 بعد از ظهر رفتيم مطب اما منشي به جاي ما مريضهاي ديگه رو ميفرستاد داخل منم شاكي شدم و به منشي گفتم كه خيلي وقته از نوبت ما گذشته به من جواب داد آقاي دكتر گفتن شما واستيد آخرين نفر. چاره اي نبود بايد صبر ميكرديم .بالاخره ساعت 8 شب كه همه مريضها رفتن نوبت به ما رسيد(حالا نگو اين دوستم ماجراي منو براي دكتره تعريف كرده بود واسه همين دكتر مارو نگه داشت آخر سر) وقتي رفتيم تو دكتره گفت بفرماييد مشكل چيه ؟و مليحه هم طبق نقشه اي كه قبلا كشيده بوديم گفت آقاي دكتر اين نامزدم هستش به من شك داره ميگه قبل از ازدواج بايد ازت مطمئن بشم دكتر گفت خوب چطور ميخواي مطمئن بشي منم گفتم شما معاينش كنيد ببينيد دختره يا نه؟دكتر گفت حالا من از كجا بدونم كه شما با هم نامزديد ؟ شناسنامه با خودتون آورديد؟ من گفتم نه . دكتر بلند شد منو برد يه گوشه و گفت راستشو بگو دوست دخترته؟گفتم نه بابا نامزدمه. گفت من بچه نيستم كه با اين حرفا بشه گولم زد. منم گفتم حقيقتش آره دوست دخترمه.گفت حالا شد يه چيزي. گفت بيرون باش تا من معاينش كنم. منم رفتم بيرون ديدم منشي هم رفته و فقط من موندم و مليحه و دكتر . تقريبا نيم ساعت شد كه ديدم مليحه اومد بيرون و دكتره منو صدا كرد رفتم داخل كه دكتر بهم گفت برو هر چي دوست داري بكنش طرف پرده حلقويه و فقط با زايمان پاره ميشه.برو خوش باش.منم كلي ازش تشكر كردم و اومدم بيرون دست مليحه رو گرفتم و رفتيم طرف خونه از خوشحالي نميدونستم چكار كنم مليحه رو رسوندم در خونشون و خودم رفتم. سه چهار روز بعد رفتم خونشون تا اگه موقعيت مناسب بود باهاش يه حالي بكنم از خواهرم پرسيدم مليحه كجاست؟ گفت تو اتاقشه رفتم در اتاقشو باز كردم ديدم تنهاست رفتم تو و در رو پشت سرم قفل كردم بهش گفتم خوب خيالت راحت شد كه؟گفت آره . گفتم راستي دكتره چطوري معاينه ميكرد ؟ گفت چه عجب بالاخره يادت افتاد كه از اون روز هم بپرسي فكر ميكردم برات مهم نيست. گفتم از خوشحالي اصلا يادم رفته بود خوب حالا تعريف كن.مليحه گفت بعد از اينكه تو رفتي بيرون دكتره گفت لباساتو در بيار منم خجالت ميكشيدم و روم نمنيشد دكتر گفت بالاخره من بايد ببينم اون تو چه خبره يا نه منم با اكراه لباسام رو درآوردم فقط يه تاپ تنم بود با يه شرت گفت رو تخت بخواب منم خوابيدم و دكتر شرتمم در آورد و شروع كرد مثلا معاينه كردن اما اينقدر كسمو دستمالي كرد كه آب كوسم سرازير شد بعد تاپم رو در آورد و كيرشو از تو شلوارش كشيد بيرون منم از بس كه حشري بودم ديگه هيچي نگفتم كيرشو گذاشت در كسم و فشار داد تو تقريبا 1 ربع داشت ميكرد كه آبش اومد و ريخت روي شكمم بعد با دستمال آبشو پاك كرد و گفت بلند شو معاينت تموم شد پردت حلقويه و به اين راحتي پاره نميشه و درباره سكسمون هم به كسي چيزي نگو بعد از اينهم اگه دوست داشتي بيا با هم يه حالي بكنيم منم كه از شنيدن اين حرفا كيرم راست شده بود و داشتم حال كردم ديدم اگه چيزي نگم ضايع ميشه بلند شدم و به مليحه گفتم الان ميرم خوار مادرشو ميگام ديدم مليحه راستي راستي باورش شد دستمو گرفت گفت حالا كه گذشته همون يه دفعه بود ديگه الان بري شر درست كني آبروريزي ميشه بيخيالش شو منم جوري وانمود كردم كه انگار چاره ديگه اي نيست .نشستم رو تخت مليحه و كشيدمش تو بغلم گفت مامان خونس يه موقع شك ميكنه .گفتم آروم و بي سروصدا يه حال كوچولو ميكنيم و ميرم بيرون و شلوار و شورتشو با هم كشيدم پايين كيرمو در آوردم و گذاشتم دم كوسش و كردم تو كوسش و همينطور تلمبه زدم و ازش لب ميگرفتم و سينه هاشو ميماليدم تا اينكه بعد از 5 دقيقه آبم اومد كشيدم بيرون و آبمو ريختم روي كوسش و چند دقيقه هم تو بغلش دراز كشيدم بعد بلند شديم لباسامونو مرتب كرديم و رفتيم بيرون
جون اون مادرت بده اون نظر رو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر